شماره ٢٨٧: در دل اثر از تيغ کند زخم زبان بيش

در دل اثر از تيغ کند زخم زبان بيش
صد پيرهن ازتن بود آزردن جان بيش
از جنبش مهدست گرانخوابي اطفال
از زلزله شد غفلت ابناي زمان بيش
با حرص محال است که اندازه شود جمع
پيوسته بود لقمه موران ز دهان بيش
از قامت خم رفت دل و دست من از کار
از حلقه شدن گرچه شود زورکمان بيش
چون دام در خاک سراپاي بود چشم
گردد ز لحد چشم حريصان نگران بيش
مانع نشود طول امل خرده جان را
از موج شود بال و پر ريگ روان بيش
بيهوشي دولت شود از باده دو بالا
در جوش بهاران شود اين خواب گران بيش
بي برگ نترسد ز شبيخون حوادث
لرزد دل برگ از نفس سرد خزان بيش
از بي گهري دست صدف شد کف سايل
از ريزش دندان شود انديشه نان بيش
از پرورش دل همه مشغول به جسمند
از آينه دارند غم آينه دان بيش
در فصل خزان برگ به صد رنگ برآيد
درپير بود حسرت الوان ز جوان بيش
از مزد شود سختي هرکار گوارا
حمال ببالد به خود از بار گران بيش
از خصم بروني است بتر خصم دروني
ازخواب حذر مي کند از گرگ شبان بيش
از دشمن بيگانه اگر خلق هراسند
صائب کند انديشه ز اخوان زمان بيش