شماره ٢٨٥: آن ترک که خون مي چکد از تيغ نگاهش

آن ترک که خون مي چکد از تيغ نگاهش
برقي است که از چشم بود ابر سياهش
اين زخم نمايان من از شاهسواري است
کز سوده الماس بود گرد سپاهش
طفلي به دلم پنجه فشرده است که باشد
خون دو جهان لاله اي از طرف کلاهش
از سنبل آهش گل خورشيد توان چيد
برخرمن هردل که مي زند برق نگاهش
خورشيد جهانتاب شود مردمک او
هر حلقه چشمي که شود هاله ماهش
سيلي است خرامش که جهان خاروخس اوست
درحوصله کيست که گيرد سر راهش ؟
هر دانه دل کز نظر عشق خورد آب
تا خرمن افلاک رسد خوشه آهش
درخواب به ريحان بهشتش نتوان کرد
چشمي که شود شيفته زلف سياهش
سيمين ذقني برده دلم را که به يوسف
يک دم ندهد آب رسن بازي چاهش
صائب شود ايمن ز شبيخون حوادث
هردل که شود آن شکن زلف پناهش