شماره ٢٨٣: آن کس که نشان داد برون از دو جهانش

آن کس که نشان داد برون از دو جهانش
سرگشته تر از تير هوايي است نشانش
مادر چه شماريم، که سر پنجه خورشيد
در خون شفق مي تپد از شوق عنانش
چشم دو جهان واله آن قامت رعناست
خوش حلقه ربايي است قد همچو سنانش
از چين جبينش دل عشاق دو نيم است
کار دم شمشير کند پشت کمانش
سر تا قدمش کنج لب و گوشه چشم است
رحم است به چشمي که نگردد نگرانش
پيداست که با روي لطيفش چه نمايد
ماهي که به انگشت توان داد نشانش
باريک شو اي دل که بسي موي شکافان
کردند به زنار غلط موي ميانش
بيم است که برخاک چکد لعل لب او
چون قطره خون از سر شمشير زبانش
گفتم شود از خواب کم آن تيزي مژگان
غافل که شود خواب گران سنگ فسانش
در پيش اگر ز لعل لبش شمع نمي داشت
مي کرد نفس گم، ره باريک دهانش
ترکي که به شمشير گرفته است زمن دل
پيچيده تر از موي ميان است زبانش
سر رشته تمکين رود از قبضه يوسف
چون ديده قحطي زدگان برسر خوانش
صائب جگر خضر و مسيحاست ازو خون
شوخي که منم داخل خونابه کشانش