شماره ٢٨١: شوخي که مرا هست تمناي وصالش

شوخي که مرا هست تمناي وصالش
وحشي تر از آهوي رميده است خيالش
چشم و دل من تشنه حسني است که از لطف
در آينه و آب نيفتاده مثالش
هر چند که گيرنده بود خون شهيدان
چون لاله بود داغدل از چهره آلش
گرديد مه عيد مرا ناخنه چشم
تا چشم من افتاد به ابروي هلالش