شماره ٢٧٨: فارغ ز تمناي جهان گذران باش

فارغ ز تمناي جهان گذران باش
بي داعيه چون ديده حيرت زدگان باش
از راه تواضع به فلک رفت مسيحا
باذره تنزل کن و خورشيد مکان باش
زان پيش که ايام بهاران بسر آيد
آماده پرواز چو اوراق خزان باش
در حقه سربسته گذارند گهر را
خاموش نشين، محرم اسرار نهان باش
آيينه خورشيد شود ديده بيدار
چون شبنم گل تادم آخر نگران باش
شد مخزن گوهر صدف از پاک دهاني
يک چند درين بحر تو هم پاک دهان باش
سررشته ميزان عدالت مده از دست
زنهار که با هرکه گران است گران باش
جايي که به کردار بود قيمت مردم
صائب که ترا گفت که چون تيغ،زبان باش ؟