شماره ٢٧٦: سيراب درمحيط شدم ز آبروي خويش

سيراب درمحيط شدم ز آبروي خويش
در پاي خم زدست ندادم سبوي خويش
درحفظ آبرو ز گهر باش سخت تر
کاين آب رفته باز نيايد به جوي خويش
خاک مراد خلق شود آستانه اش
هرکس که بگذرد ز سر آرزوي خويش
از نوبهار عمر وفايي نيافتم
چون گل مگر گلاب کنم رنگ وبوي خويش
ازمهلت زمانه دون در کشاکشم
ترسم مرا سپهر برآرد به خوي خويش
دايم ز گفتگوي حق آزار مي کشم
درمانده ام چون عنبر سارا به بوي خويش
صائب نشان به عالم خويشم نمي دهند
چندان که مي کنم زکسان جستجوي خويش