شماره ٢٧٢: از جا نمي روم چو سپند از نواي خويش

از جا نمي روم چو سپند از نواي خويش
آتش زنم به محفل و باشم به جاي خويش
زان مطرب بلندنوا در ترانه ام
چون ني نمي زنم نفسي بر هواي خويش
زان ساقي خودم که نيابم درين جهان
مردي سزاي باده مردآزماي خويش
چون نيست هيچ کس که به فرياد من رسد
خود رقص مي کنم چو سپند از نواي خويش
صائب من آن بلند نوايم که مي زنم
دربرگريز جوش بهار از نواي خويش