شماره ٢٥٤: ميخانه اي است باغ که گلهاست ساغرش

ميخانه اي است باغ که گلهاست ساغرش
ترکن دماغ جان ز مي روح پرورش
هر نخل پرشکوفه درين باغ ليليي است
کز خيرگي فکنده به يک شاخ، چادرش
گلگل شده است پيکر سيمين بوستان
از بس که ابر تنگ کشيده است دربرش
جز نخل پرشکوفه ندارد جهان خاک
چرخي که بر مراد بود سير اخترش
گل آنچنان فريفته حسن خود شده است
کز شبنم است آينه دايم برابرش
در فصل نوبهار، چمن بزم چيده اي است
کز غنچه و گل است صراحي و ساغرش
بستان برات عيش ز ديوان نوبهار
اکنون که از شکوفه گشوده است دفترش
صائب چو لاله هر که بود کاسه سرنگون
خالي نمي شود زمي لعل ساغرش