شماره ٢٤٤: تسليم در کشاکش اهل زمانه باش

تسليم در کشاکش اهل زمانه باش
هرکس کمان طعن کند زه،نشانه باش
در رهگذار سيل که لنگر فکنده است ؟
از خاکدان دهر به سرعت روانه باش
تا درحريم زلف تواني نخوانده رفت ؟
باده زبان به کم سخني همچو شانه باش
ازبهر آب خضر به ظلمت چه مي روي ؟
گوهر فروز جان ز شراب شبانه باش
ميراب زندگي به سکندر ندادآب
دلسرد گرمخوني اهل زمانه باش
تا بوسه گاه صدر نشينان شود درست
درصدر، خاکسارتر از آستانه باش
کوته زبان خمار ندامت نمي کشد
گر آتش کليم شوي بي زبانه باش
صائب مريز پيش خضر آبروي خويش
از بحر شعر آب بخور جاودانه باش