شماره ٢٤٢: اي دل ازان جهان خبري مي گرفته باش

اي دل ازان جهان خبري مي گرفته باش
زآرامگاه جان خبري مي گرفته باش
تا کي روي چو تير هوايي به هر طرف؟
گاهي هم از نشان خبري مي گرفته باش
درعالم خودي خبر دلپذير نيست
از خويش رفتگان خبري مي گرفته باش
بر پاسباني سگ نفس اعتماد نيست
ازگله، اي شبان خبري مي گرفته باش
از خار راه آبله پايان کوي عشق
اي برق خوش عنان خبري مي گرفته باش
از پا شکستگان که به دنبال مانده اند
اي مير کاروان خبري مي گرفته باش
اين يک دو هفته اي که ترا هست خرده اي
اي گل ز بلبلان خبري مي گرفته باش
اي ماه مصر چون به عزيزي رسيده اي
زان پير ناتوان خبري مي گرفته باش
گاهي ز دوستان خود اي نور چشم من
کوري دشمنان خبري مي گرفته باش
تا برخوري ز ساغر خورشيد سالها
اي ماه ازکتان خبري مي گرفته باش
زان کس که مرده نفس روح بخش توست
اي عيسي زمان خبري مي گرفته باش
در گرد بي نشان نرسد گر چه جستجو
صائب ازان دهان خبري مي گرفته باش