شماره ٢٢٦: به احتياط نظر کن به چشم جادويش

به احتياط نظر کن به چشم جادويش
که در کمين رميدن نشسته آهويش
گلي که از عرق شرم نيست شبنم ريز
پلي است آن طرف آب، طاق ابرويش
هزار صيد به يک تير مي تواند کشت
فتاده بر سر هم بس که صيد درکويش
عزيز مصر چنين يوسفي ندارد ياد
که سنگ خاره شود لعل درترازويش
به غنچه اي سرو کارست عندليب مرا
که از حيا به گريبان نمي رسد بويش
اگر به گل قدم ديگران فرو رفته است
مرا به سنگ فرو رفته پاي درکويش
ز رشک زلف سياه توخورد چندان خون
که نافه هم به جواني سفيد شد مويش
همان ز موج صفا زنگ مي برد از دل
ز خط اگر چه نشسته است گردبر رويش
حريف ناوک مژگان نمي شوي صائب
مکن دلير تماشاي چشم جادويش