شماره ٢٢٥: مده ز دست چو گل دربهار ساغر عيش

مده ز دست چو گل دربهار ساغر عيش
که از شکوفه بود در گذار، اختر عيش
برات خوشدلي از روزگار کن تحصيل
نبسته است به هم تا شکوفه دفتر عيش
کنون که رشته باران ز هم نمي گسلد
مگير شغل دگر غير نظم گوهر عيش
اگر گرفته دلي خويش را به باغ رسان
که باز کرده زهر غنچه بوستان درعيش
وصال سيمبران شکوفه را درياب
که مي توان شد ازين نقدها توانگر عيش
شکوفه شاهد سيمين نوبهاران است
مپوش ديده ازين شاهد سمنبر عيش
درين بهار کسي مي شود بلند اختر
که از شکوفه کند انتخاب اختر عيش
تو نيز خيمه ز خود چون شکوفه بيرون زن
که شد سفيد بساط زمين ز چادر عيش
سبک مگير بهار شکوفه را زنهار
که زير اين کف پوچ است بحر گوهر عيش
بهار از گل و لاله است بر جناح سفر
مده ز دست درين وقت تنگ ساغرعيش
فغان که مردم کوته نظر نمي دانند
که در نقاب شکوفه است روي دختر عيش
بهشت نقد شده است از شکوفه، باده بيار
که در بهشت حلال است جام احمر عيش
مخور ز ساده دليها غم تهيدستي
که از شکوفه به دامن دهد چمن زر عيش
نظر به ابر گهر بار و باغ پرگل کن
که آسمان وزمين را گرفته لشکر عيش
به گردش آر سبک،رطلهاي سنگين را
که بادبان نشاط است جام و لنگر عيش
ز زهد خشک برآتش بنه تو هم عودي
کنون که لاله برافروخته است مجمر عيش
نشاط و عشرت و شادي ز باده مي زايد
که نيست غير خم پرشراب مادر عيش
اگر رود گرو باده،گو برو دستار
مرا ز باده لعلي بس است افسر عيش
فروغ روي گل ولاله مي کند فرياد
که ازو بال برون آمده است اختر عيش
گشايش ار طلبي روي در گلستان کن
که نيست غير گل و لاله حلقه در عيش
چه همچو خوشه گره گشته اي، شراب بنوش
که داد خرمن غم را به باد،صرصر عيش
مهل که فاصله در دور مي شود زنهار
که صيقل دل تيره است عيش بر سر عيش
چو گل ز باده گلگون تمتعي بردار
نسوخته است ترا تا چو لاله اختر عيش
اگر بهار کند اين چنين صف آرايي
زمين وفا ننمايد به عرض لشکر عيش
به هر کجا که شوي مست،مي توان افتاد
که موج سبزه ز مخمل فکنده بستر عيش
عجب که يک دل پژمرده در جهان ماند
که شد گشاده ز گل بر رخ جهان در عيش
به هم چو شانه نيايد ز شوق ،مژگانش
به دست هرکه فتد طره معنبر عيش
نبرد جلوه ساقي ز دل ملال مرا
به من چه نشأه دهد ساغر محقر عيش ؟
سر پياله کشان چون به آسمان نرسد؟
که کوچه ها شده چون کهکشان ز اختر عيش
ز حسن نيت عباس شه بودصائب
که ريخته است درين عهد عيش بر سر عيش
چو گل ز باده گلرنگ وقت او خوش باد
مدام تا مي شادي فزاست مصدر عيش