شماره ٢٢٣: رود چگونه به اين ضعف کار من از پيش ؟

رود چگونه به اين ضعف کار من از پيش ؟
که من به پاي نسيم سحر روم ازخويش
شود عيار بد ونيک در سفر ظاهر
يکي است تير کج و راست تا بود درکيش
عجب که برق فنا گرد من تواند يافت
چنين که جلوه اومي برد مرا از خويش
مشو ز ساقي ياقوت لب به مي قانع
مده به مطلب جزئي کريم راتشويش
لب سؤال سزاوار بخيه بيشترست
عبث به خرقه خود بخيه مي زند درويش
زکاوش مژه او حلاوتي دارم
که جوي شهد بود درنظر مرا هر نيش
به خوردن دل خود همچو ماه قانع شو
که دربساط فلک نيست رزق بي تشويش
همان ز شرم کرم چهره اش عرق ريزست
کريم اگر دو جهان را دهد به يک درويش
دلم به فقر و غنا ازقرار خويش نگشت
به خشکي وتري آب گهر نشد کم و بيش
عيار ناله صائب مپرس از بيدرد
نمک چه کار کندبادلي که نبود ريش ؟