شماره ٢٢١: الف قدي که منم سينه چاک بالايش

الف قدي که منم سينه چاک بالايش
سپهر سبزه خوابيده اي است درپايش
ز سايه سرو و صنوبر الف کشد برخاک
به هر چمن که کند جلوه قد رعنايش
دل نظارگيان را ز جلوه آب کند
ازان هميشه بود تازه سرو بالايش
چو مغزپسته نهان در شکر شود طوطي
به گفتگو چو درآيد لب شکر خايش
نظر به کنج دهانش که مي تواندکرد؟
که خون بوسه زند جوش مي زسيمايش
ز گرد خانه خرابان جهان سياه شود
به هر طرف که فتد چشم باده پيمايش
شود ز حيرت سرشار، پاي خواب آلود
فتد به چشم غزالي که چشم گيرايش
به عرض حال دهن وانمي توانم کرد
که گيرد ازلب من حرف ،چشم گويايش
غزاله اي که مرا کرده است صحرايي
سياه خيمه ليلي است داغ سودايش
مدام دور زند جام عاشقي صائب
که باشد ازدل پر خون خويش صهبايش