شماره ٢١٦: کراست تاب شکر خنده هاي پنهانش ؟

کراست تاب شکر خنده هاي پنهانش ؟
که شور حشر بود گرده نمکدانش
ز خون صيد حرم کعبه داغ لاله شده است
هنوز تشنه خون است تيغ مژگانش
ازين صيد جهان به جهان دگر رساند مرا
خوشا سري که دود پيش پيش چوگانش
به حلقه سر زلف تو چشم بد مرساد!
که آفتاب بود روزن شبستانش
به پاکدامني از قيد عشق نتوان رست
که چشم بررخ يوسف گشوده زندانش
چه عارض است که درآفتاب زرد خزان
بهار مي چکد از خط همچو ريحانش
به داغ العطشم سوخته است سنگدلي
که نيست ريگ روان تشنه در بيابانش
ز جبهه عرق شرم مي توان دانست
که سر به مهر حباب است آب حيوانش
کدام نامه صائب نگشت طي چون صبح
که آفتاب نگرديد مهر عنوانش