شماره ٢٠٢: شکست رنگ مرا رنگ همچو مهتابش

شکست رنگ مرا رنگ همچو مهتابش
ربود خواب مرانرگس گرانخوابش
ميان برهمن وبت حصار سنگ کشد
نظر فريبي ابروي همچو محرابش
عقيق خون مسيحا به زيرلب دارد
هنوز تشنه خون است لعل سيرابش
خليل کو گل ازان روي آتشين چيند؟
کجاست خضر که بيند به عالم آبش ؟
به جامه خانه گردون نظرسياه مکن
حذر،که گرد رخ اخگرست سنجابش
محيط عشق محال است آرميده شود
به تيغ موج بريدند ناف گردابش
هنوز مست غرورست چشم او صائب
نکرده سبزه خط زهر درشکر خوابش