شماره ٢٠١: زنوبهار خط يار نااميد مباش

زنوبهار خط يار نااميد مباش
ز حسن عاقبت کار نا اميد مباش
به نوش جاده نيش منتهي گردد
به زخم خار ز گلزار نااميد مباش
درابرهاي سيه بيشتر بود باران
ز تيرگي شب تار نااميد مباش
مي رسيده نگيرد قرار در مينا
به دور خط ز لب يار نا اميد مباش
دليل کعبه مقصود، نعل وارون است
ز چين ابروي دلدار نااميد مباش
نمي شود نکند آه کار خود آخر
ز آه سينه افگار نااميد مباش
نه از بهار خط سبز خال شد سر سبز؟
ز تخم سوخته زنهار نا اميد مباش
اگر چورشته تن خويش را گداخته اي
ز فصل گوهر شهسوار نااميد مباش
به آفتاب رسد شبنم ازسحر خيزي
ز فيض ديده بيدار نااميد مباش
گرفت نبض خس و خار،برق آتشدست
ز خارخار دل زار نااميد مباش
به فکر غنچه نسيم بهارمي افتد
عبث ز بستگي کارنااميدمباش
به جذبه کاهربا برگ کاه را دريافت
تو نيز از کشش يار نااميد مباش
به فکرآينه خواهد فتاد روشنگر
ز پرده داري زنگار نااميد مباش
به مکر خويش گرفتار مي شود غدار
ز مکر عالم غدار نااميد مباش
زحرف مور سليمان شکفته شدصائب
درين بساط ز گفتار نااميد مباش