شماره ١٩٧: به دم چوآتش سوزان، به چهره چون زرباش

به دم چوآتش سوزان، به چهره چون زرباش
بر آسمان سخن آفتاب انور باش
صدف به دست تهي صد يتيم را پرورد
تو هم ز آبله کف يتيم پرور باش
دل شکسته به دست آر با تهيدستي
هميشه سبز و سرافراز چون صنوبر باش
گل ضعيف نوازي است سرفراز شدن
به ذره فيض رسان ،آفتاب انور باش
به ميوه کام جهان چون نمي کني شيرين
چو سرو و بيد به هر حال سايه گستر باش
غناي طبع بود کيمياي روحاني
چو نيست مال ميسر، به دل توانگر باش
ز گاهواره تسليم کن سفينه خويش
ميان بحر بلا در کنار مادر باش
مباد دنبه گدازت کنند چون مه بدر
چو ماه عيد درين صيد گاه لاغر باش
به دست ديو مده خاتم سليمان را
نگاهبان خرد ازشراب احمر باش
به تيره رويي فقر ازسيه دلان بگريز
چون خون مرده مسلم ز زخم نشتر باش
خزان فسرده نسازد بهار عنبر را
درين جهان خنک چون بهار عنبر باش
اگر گرفته دلي از جهانيان صائب
زخويش خيمه برون زن جهان ديگر باش