شماره ١٨٤: دين به دنياي دني اي دل نادان مفروش

دين به دنياي دني اي دل نادان مفروش
آنچه درمصر عزيزست به کنعان مفروش
همتي را که به روشن گهري مشهورست
چون گدايان تنک مايه به يک نان مفروش
نبرد آب گهر تلخي منت ز مذاق
چون صدف آب رخ خويش به نيسان مفروش
دامن وصل، طلبکار تهيدستان است
فقر را اي دل آگاه به سامان مفروش
باد دستانه مکن عمر گرامي را صرف
آنچه ارزان به تو دادند تو ارزان مفروش
رشته عمر ابد بي گره منت نيست
جگر تشنه به سرچشمه حيوان مفروش
ساکنان حرم از قبله نما آزادند
رهنمايي به من اي خضر بيابان مفروش
گريه ساخته در انجمن عشق مکن
بيش ازين دانه پوسيده به دهقان مفروش
پيش من بحر ز گرداب بود حلقه بگوش
ديده تر به من اي ابربهاران مفروش
عارفان زهد لباسي به جوي نستانند
برو اي شيخ، به ما پاکي دامان مفروش
سطحيان غور معاني نتوانند نمود
بيش ازين جلوه به آيينه حيران مفروش
سخن از پردگيان حرم توفيق است
صائب او رابه زر و سيم لئيمان مفروش