شماره ١٧٦: حرف عقبي که درين نشأه کني تقريرش

حرف عقبي که درين نشأه کني تقريرش
همچو خوابي است که درخواب کني تعبيرش
عشق از پرده ناموس برون مي آيد
اين نه شمعي است که فانوس کند تسخيرش
بي نيازي است محبت که به تکليف گناه
دست در گردن يوسف نکند زنجيرش
هر که را دايره خلق وسيع افتاده است
چار ديوار عناصر نکند دلگيرش
جز دهان توکه در سبزه خط پنهان شد
نکته اي نيست که پوشيده کندتفسيرش
آنچه روشن به من از شوخي آن حسن شده است
چشم آيينه به صد سال نبيند سيرش
هرکه بيرون رود از شهر به اميد نجات
حکم عشق است نظر بندکند نخجيرش
مي رسند اهل قلم از سخن آخر به نوال
اين نه طفلي است کز انگشت نزايد شيرش
صائب ازحلقه اين سخت کمانان سخن
خامه ماست که بر سنگ نيامد تيرش