شماره ١٧٤: شد گلو سوزتر از خط لب همچون شکرش

شد گلو سوزتر از خط لب همچون شکرش
قيمتي گشت ازين گرديتيمي گهرش
پسته مي گشت نهان در دل شکر دايم
چون نهان شد به خط سبز لب چون شکرش؟
زلف وقت است که به چهره او خال شود
بس که پيچد به خود از غيرت موي کمرش
گر چنين نشو و نما مي کند آن تازه نهال
سرو چون سبزه خوابيده شودپي سپرش
حاصلي نيست ازان نخل برومند مرا
تا نصيب لب و دندان که باشد ثمرش
بلبلي راکه به بي برگ و نوايي آموخت
برگ گل ناخن الماس بود بر جگرش
نتوان بست به زنجير خود آرايان را
نعل طاوس درآتش بود ازبال وپرش
عشق کرده است مرا برسر خواني مهمان
که زجان سير شدن هست کمين ما حضرش
گر به گوهر رسد سنگ شکستي سهل است
واي برآن که شکستي رسد از هم گهرش
صائب از بوسه آن لب، دهني شيرين کن
تانگشته است نهان در پر طوطي شکرش