شماره ١٦٧: کجا چشم ترمن زهره دارد بنگرد سويش؟

کجا چشم ترمن زهره دارد بنگرد سويش؟
که مي سايد به ابر از بس بلندي تيغ ابرويش
ز خواب ناز،کاردولت بيدار مي آيد
مشو زنهار غافل از فريب چشم جادويش
نگردد دزد را تاريکي شب مانع دزدي
همان دل مي برد درپرده خط خال هندويش
يکي ازسينه چاکان مي شمارد صبح محشر را
جهانسوزي که من چشم ترحم دارم ازخويش
چه گل چيند ازان رخسار چشم شرمناک من؟
که با آن خيرگي خورشيد لرزد برسر کويش
نظر بازي که دارد درنظر آن سرو قامت را
سراسر مي رود آب خضر پيوسته درجويش
اگر از حيرت ديدار، عاشق از زبان افتد
زهر مژگان زباني مي دهد چشم سخنگويش
به فکر پيچ و تاب عاشقان آن روز مي افتد
که ظاهر گردد از خط جوهر آيينه رويش
سر زلف پريشاني دماغ من کجا دارد؟
که در مغز نسيم مصر زنداني بودبويش
کجا مايل به قلب نارواي ما شود صائب
خريداري که سر مي پيچد از يوسف ترازويش