شماره ١٦٦: رگ لعل است ازدلهاي خونين قد دلجويش

رگ لعل است ازدلهاي خونين قد دلجويش
زجانهاي پريشان رشته جان است هرمويش
قباي اطلس افلاک شد پيراهن يوسف
زبس پيچيد درمغز پريشان جهان بويش
ز هر زخم نمايان مشرق خورشيد مي گردد
شهيدي (را) که باشد شمع بالين پرتو رويش
سجود آسمانها حلقه بيرون درباشد
چه باشد سجده من در حضور طاق ابرويش