شماره ١٦٤: سهي سروي که من دارم نظر بر قد رعنايش

سهي سروي که من دارم نظر بر قد رعنايش
دو عالم چون دو زلف عنبرين افتاده درپايش
خمار و خواب وبيماري و شوخي وسيه مستي
ز يک پيمانه مي نوشند مي درچشم شهلايش
سخن چندان که مي ريزد زچشم اوبه آساني
به دشواري برون مي آيد ازلعل شکرخايش
اگر چه سرو دارد در بغل منشور رعنايي
به جاي قد خجالت مي کشد ازنخل بالايش
به دامان قيامت ميکشد دوران حسن او
که خوبي را رهايي نيست ازمژگان گيرايش
ز بار دل به لرزيدن صنوبر راسبک سازد
اگر در بوستان در جلوه آيد سرو بالايش
ازان آن سرو سيمين درنظرها سبز مي آيد
که پيچيده است دود آه عاشق برسراپايش
به آن زندگي چون نسبت جانان کنم صائب
که سيري هست ازجان، نيست سيري ازتماشايش