شماره ١٥٦: شراب لعل مي سازد عرق راروي گلگونش

شراب لعل مي سازد عرق راروي گلگونش
قدح لبريز برمي گردد ازلبهاي ميگونش
ز طوق خويش سازد حلقه نام سرو راقمري
درآن گلشن که گردد جلوه گر شمشاد موزونش
غبارش لاله گون خيزد، نسيمش گلفشان باشد
به هر خاکي که افتد پرتو رخسار گلگونش
قدح را شوق آن لب شهپر پرواز مي بخشد
به ساقي احتياجي نيست در بزم همايونش
چه پروا دارد از سنگ ملامت دشت پيمايي
که از پيشاني واکرده باشد بر مجنونش
اگر شيرين ز ناز و سرکشي آتش عنان گردد
کند فرهاد راممنون به عذر لنگ، گلگونش
چه لازم دورکردن از حريم خود سپندي را
که بي آرامي دل مي برد از بزم بيرونش
مرا رعنا غزالي مي کشد درخاک و خون صائب
که جاي گرد، مجنون خيزد از دامان هامونش