شماره ١٥٤: به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش

به جوش آرد شراب شوق را رخسار گلگونش
گريبان مي درد خميازه از لبهاي ميگونش
اگر ذوق تماشاي خودآن مغرور دريابد
که مي آرد دگر از خانه آيينه بيرونش ؟
در آن وادي که من چون سيل فارغبال ميگردم
ز چشم آهوان دايم نظر بندست مجنونش
دگر عاشق به شيرين کاري صنعت چه دل بندد؟
که شيرين دهان تيشه فرهاد ازخونش
چنان قالب تهي کرده است صائب ازتماشايش
که همچون صبح صادق برسفيدي مي زند خونش