شماره ١٤٥: چسان گستاخ گيرم بوسه ازلعل مي آشامش؟

چسان گستاخ گيرم بوسه ازلعل مي آشامش؟
که رنگ از بوسه خورشيد مي بازد لب بامش
نمايد سرمه را بيهوشدارو نرگس مستش
عرق راچشم قرباني کند رخسار گلفامش
ازان حسن تمام اجزا کسي چون چشم بردارد؟
که دريک کاسه دارد نقل و مي چشم چو بادامش
به حرفي چون دهان شکوه مارا نمي بندد؟
لب لعلي که کار بوسه مي آيد زدشنامش
تمناي رهايي دارم از صياد بيرحمي
که گيراتربود ازخون ناحق حلقه دامش
به فکر ما خمار آلودگان ساقي کجا افتد؟
که مي گردد مي نارس ز تمکين کهنه در جامش
سگ ليلي ز آهو صد بيابان است وحشي تر
من مجنون به مشت استخواني چون کنم رامش ؟
نباشد هرکه راامروز در خاطر غم فردا
شب آدينه اطفال باشد جمله ايامش