شماره ١٤١: که حد دارد تواند شد طرف با حسن بيباکش ؟

که حد دارد تواند شد طرف با حسن بيباکش ؟
که با آن سرکشي چون سايه باشد سرو در خاکش
نمي دانم به چشم خيره شبنم چه ميسازد
گل رويي که نتوان از لطافت کرد ادراکش
به خون يک جهان عاشق چه خواهد کرد، حيرانم
که داغ مي گراني مي کند بردامن پاکش
هنوز از ني سواران بود حسن خردسال او
که آهوي حرم بوداز نظربازان فتراکش
مرا چون گل گريبان چاک دارد نازک اندامي
که در پيراهن يوسف سراسر مي رود چاکش
به ترسازاده عيسي دمي دل داده ام صائب
که شرم مريمي مي ريزد از روي عرقناکش