شماره ١٣٩: چه مي پرسي ز احوال شرار ما و پروازش

چه مي پرسي ز احوال شرار ما و پروازش
که در يک نقطه طي شد جلوه انجام و آغازش
ازان چون مهر تابان است حسنش از زوال ايمن
که لغزد پاي خط ازچهره آيينه پردازش
به جاي سبزه گر صبح قيامت از زمين رويد
ز تمکين زيرپاي خود نبيند حسن طنازش
چو مژگان هر دو عالم رابه هم افکند از شوخي
همان ناخن زند بر يکدگر چشم سخنسازش
پريشان گر شود اجزاي مجلس جمع کن دل را
که مطرب مي کند شيرازه باز از رشته سازش
يکي باشد خط آزادي و پروانه کشتن
قفس افتاده مرغي راکه رفت از ياد پروازش
چه گل چيند کنار ما زشمع نازک اندامي
که از بال و پر پروانه باشد زحمت گازش
درين يک قطره خون راز عشقش رانگه دارم؟
که تنگي مي کند اين نه صدف بر گوهر رازش
مگر درخواب بيند وصل گل، کوتاه پروازي
که هم در آشيان خود بود چون چشم، پروازش
لبش راه سخن بسته است بر عاشق، ولي دارد
ز هر مژگان زباني در دهن چشم سخنسازش
چه خواهد شد سرانجام دل مومين من صائب؟
که خارا سينه کبک است پيش چنگل بازش