شماره ١٣٨: ازان از دست نگذارد قدح چشم فسونسازش

ازان از دست نگذارد قدح چشم فسونسازش
که هر پيمانه چون آيينه آرد برسر نازش
لب حرف آفرينش تا حديثي را به هم بندد
هزاران دفتر انشا مي کند چشم سخنسازش
نگاه موشکافان بي خبر بود از دهان او
نشد تاخط مشکين چون لب پيمانه دمسازش
ز صيد لاغر من ميهمانداري نمي آيد
خوشا کبکي که سازد سينه پاي انداز شهبازش
کجا دارد خبر از اوج استغناي شاخ گل؟
گرفتاري که از بام قفس نگذشته پروازش
اگر چون تيغ خاموشي شعار خود کند عاشق
همان برروي کار افتد چو جوهر بخيه رازش
حريف گوشه ابروي صيقل نيستم صائب
من و آيينه تاري که نتوان داد پردازش