شماره ١٣٧: اگر صيدي برد جان از نگاه ناوک اندازش

اگر صيدي برد جان از نگاه ناوک اندازش
به يک انداز آرد درکمند خويش آوازش
بت خوش نغمه من قدر عاشق رانمي داند
که دارد عندليب خانه زاري همچو آوازش
به شکر خنده آن لب چراايمان نيارد گل؟
که پرورده است عمري درکنار خويش اعجازش
چه يکرنگي است با هم عشق عالمسوز وآتش را
که رسواتر شود از پرده پوشي خرده رازش
به دام زلف کافر کيش اوصائب من آن مرغم
که از ذوق گرفتاري ز خاطر رفت پروازش