شماره ١٣٦: شکارانداز صيادي که من هستم نظر بازش

شکارانداز صيادي که من هستم نظر بازش
ز گيرايي نريزد خون صيد از چنگل بازش
به صد بي تابي يوسف ز خلوت مي دود بيرون
اگر در خانه آيينه گردد عکس دمسازش
ز راه آب چون دزدان رودسرو چمن بيرون
به هر گلشن که گردد جلوه گر سرو سرافرازش
خدا از آفت نزديکي اين ره را نگه دارد
که من کيفيت انجام مي يابم ز آغازش
مشو نوميد از لطفش به خواري ها که پرتو را
به خاک ار افکند خورشيد،با خود مي برد بازش
اگر صد بار برخيزد، همان بر خاک بنشيند
به بال ديگران هرکس بود چون تير پروازش
مگر مژگان گيرايش عنان داري کند، ورنه
نگه مي لغزد از رخساره آيينه پردازش
سر سودا ندارد بي نيازيهاي او صائب
وگرنه مي فروشم من دو عالم رابه يک نازش