شماره ١٢٩: سخن دارد به آب زندگي لعل گهر بارش

سخن دارد به آب زندگي لعل گهر بارش
زبان بازي به کاکل مي کند مژگان خونخوارش
عرق را روي آتشناک او در پرده مي سوزد
ز استغنا نمي جوشد به شبنم خون گلزارش
اگر چون بوسه حرف تلخ او شيرين بود، شايد
که در تنگ شکر شبها به روز آورده گفتارش
اگر چه کبک خوشرفتار منت برزمين دارد
به تيغ کوه خود را مي زند ازشرم رفتارش
شمارد تيغ زهرآلود سرو بوستاني را
اگر قمري کند نظاره نخل شکر بارش
(عجب دارم به فکر کار بي پرگارمن افتد
که غير ازدلبري صدا کاردارد چشم پرکارش)
مرا سرگشته دارد گرد عالم آب رفتاري
که نتوان ازلطافت ديد در آيينه رخسارش
زچشم بد خدا اين باغ و بستان رانگه دارد!
که پنهان است درگل تابه گردن خار ديوارش
نوا سنجي که گلبن گوش برفرياد او باشد
شود چون پسته خندان در حريم بيضه منقارش
ز بي برگي ز کنج آشيان سر برنمي آرد
اگر چه عندليبي نيست چون صائب به گلزارش