شماره ١٢٤: ز سوز سينه پروانه من آب شد آتش

ز سوز سينه پروانه من آب شد آتش
زسير و دور من سرگشته چون گرداب شد آتش
به داغ ازروي آتشناک او خوش مي کنم دل را
شرر تسبيح باشد هرکه را محراب شد آتش
ز بس خون گريه کرد از رشک روي آتشين او
چو رنگ لعل پنهان در دل خوناب شد آتش
ز برق مي کف خاکستري شد زهد خشک من
کتان بيجگر را پرتو مهتاب شد آتش
اگر چه بود از روشن رواني شمع محفلها
ز آب ديده من گوهر ناياب شد آتش
من عاجز عنان عمر مستعجل چسان گيرم
که از بس گرمي رفتار،اين سيلاب شد آتش
ز فيض کيمياي عشق آتش آب مي گردد
گوارا بر سمندر چون شراب ناب شدآتش
به همواري توان مغلوب کردن خصم سرکش را
که با چندين زبان، خامش به مشتي آب شد آتش
گر از اسباب افزود آب روي ديگران صائب
دل آزاده را جمعيت اسباب شد آتش