شماره ١٠٩: مي زدم با ياد ابرويش شراب ناب خوش

مي زدم با ياد ابرويش شراب ناب خوش
داشتم وقت خوشي امشب درآن محراب خوش
درخمار باده آب سرد، آب زندگي است
توبه تا کردم زمي ديگر نخوردم آب خوش
بيدلان را حيرت بسمل کند تلقين که نيست
غير زير سايه تيغ شهادت خواب خوش
مي کند روشن دل تاريک را موي سفيد
بهره مانيست غير از خواب ازين مهتاب خوش
زان مه شبگرد تاصائب جدا افتاده ام
مي کند کار نمک در ديده ام مهتاب خوش