شماره ١٠٨: خون ما ازروي آتشناک مي آيد به جوش

خون ما ازروي آتشناک مي آيد به جوش
از دم گرم بهاران خاک مي آيد به جوش
جسم خاکي مانع ازسيرست جان پاک را
چون شود سرچشمه ازگل پاک، مي آيد به جوش
در دل افسرده مانيست سامان نشاط
در چنين فصلي که خون خاک مي آيد به جوش
باده پرزور درساغر کند ديوانگي
خون ما درحلقه فتراک مي آيدبه جوش
ميکند تأثير عاجز نالي ما در دلش
ديگ سنگين ازخس و خاشاک مي آيد به جوش
در جدايي مي شود مژگان ما گوهرفشان
در بريدن آب چشم تاک مي آيدبه جوش
در خم سربسته مي وا مي کند بال نشاط
در تن خاکي، روان پاک مي آيد به جوش
فکر رنگين صائب از دريافتن گردد رسا
اين شراب از شعله ادراک مي آيد به جوش