شماره ١٠٦: ميکند جان درتن اميد، لعل باده نوش

ميکند جان درتن اميد، لعل باده نوش
روي آتشناک، خون بوسه مي آرد به جوش
چين ابرو در شکست دل قيامت مي کند
ساعد سيمين سبکدست است درتاراج هوش
از هوسناکان خطر دارند گل پيراهنان
واي برآن گل که مي افتد به دست گلفروش
در سينه مستان نمي باشد نصيحت را اثر
سرمه نتوانست کردن چشم گويا راخموش
غنچه در دست نسيم صبح عاجز مي شود
برنيايد با نگاه خيره،شرم پرده پوش
کم نشد از گريه شوري کز محبت داشتم
آب گوهر ديگ دريا را نيندازد زجوش
عقل پيش عشق نتواند نفس را راست کرد
تالب دريا بود سيلاب راصائب خروش