شماره ١٠٢: مي کند برتن گراني سرچو مي افتد ز جوش

مي کند برتن گراني سرچو مي افتد ز جوش
چون سبوخالي شد ازمي بار مي گرددبه دوش
صحبت اشراق راتيغ زبان درکار نيست
صبح چون گرديد روشن شمع مي گردد خموش
مي شود دست نوازش باعث آرام دل
خشت اگر مانع تواند شد خم مي را ز جوش
در سخن لب جلوه زخم نمايان مي کند
مي شود تيغ دودم هرگاه مي گردد خموش
صبح آگاهي شود گفتم مراموي سفيد
پرده ديگر فزون شد برگرانيهاي گوش
بازي جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود
آنچه آدم ديد ازان گندم نماي جو فروش
شورش عشق است درفرهاد از مجنون زياد
سيل در کهسار صائب بيشتر دارد خروش