شماره ٩٦: خيره مي سازد نظر را در قبا سيمين برش

خيره مي سازد نظر را در قبا سيمين برش
مي نمايد در صدف خود رافروغ گوهرش
با وجود خط عذارش ساده مي آيد به چشم
در صفا مستور چون آيينه باشد جوهرش
خنده مي گردد تبسم، لفظ معني مي شود
تا برون مي آيداز تنگ لب چون شکرش
سرخ مي دارد به سيلي روي ماه مصر را
کوته انديشي که ريزد برگ گل دربسترش
مي کند پروانه را خامش ز حرف خونبها
سرمه دنباله دار شمع ازخاکسترش
هرکه از همصحبتان دارد مي گلگون دريغ
ميشود چون لاله خون مرده، ميدر ساغرش
کشتي هرکس درين درياي پرشورش فتاد
نيست فرقي درميان بادبان و لنگرش
ازخط تسليم هرکس مي کند گردنکشي
گوي چوگان حوادث مي کند دوران سرش
دل بود درسينه اش دايم به مو آويخته
هرکه از تار نفس شيرازه دارد دفترش
هر سبک مغزي که اينجا گردن افرازي کند
در قيامت ازگريبان برنمي آيد سرش
در گلستان بي پرو بالي است صائب برگ عيش
واي برمرغي که ريزد در قفس بال و پرش