شماره ٩١: رنگ مي بازد زنام بوسه ياقوت لبش

رنگ مي بازد زنام بوسه ياقوت لبش
ازاشارت آب مي گردد هلال غبغبش
ازگريبان حيات جاودان سر برزند
چون قبا هرکس که درآغوش گيرد يک شبش
عاشقان بيدهن را زهره گفتار نيست
ورنه جاي بوسه پرخالي است درکنج لبش !
از نيستان داشت شيران جهان رادرقفس
بود درعهدي که ازني همچو طفلان مرکبش
کوچه و بازار را پرشور مي بينم دگر
تاکدامين سنگدل آزاد کرد ازمکتبش
بوسه هاي تشنه لب، پر در پرهم بافته است
چون کبوترهاي چاهي، گرد چاه غبغبش
هر که را درهم فشارد درد بي زنهار عشق
گوش گيرد آسمان سنگدل ازياربش
در گذر صائب ز مطلبها که در ديوان عشق
هرکه بي مطلب نگردد برنيايد مطلبش