شماره ٨٣: ديده ما گرز خون رنگين نباشد گومباش

ديده ما گرز خون رنگين نباشد گومباش
حلقه بيرون در زرين نباشد گو مباش
نيل چشم زخم باشد باده را جام سفال
اهل دل را جامه (گر) رنگين نباشد گو مباش
مي شود از وسعت مشرب گوارا تلخ و شور
نقل ميخواران اگرشيرين نباشد گو مباش
چون بناي زندگي نقش بر آبي بيش نيست
ساحت منزل اگر سنگين نباشد گو مباش
لذت ادراک معني دلگشاي ما بس است
رزق ما گر از سخن تحسين نباشد گو مباش
روي آتشناک را پيرايه اي در کار نيست
شمع را فانوس اگر رنگين نباشد گومباش
خواب سنگين مي کند هموار خشت و خاک را
گر ز مخمل بستر و بالين نباشد گو مباش
نيست از قحط سخن سنجان سخنور راملال
گردرين بستانسراگلچين نباشد گومباش
ديده آلودگان شايسته ديدار نيست
خلق را گر ديده حق بين نباشد گو مباش
مي کند منقار طوطي راسخن تنگ شکر
عيش ما صائب اگر شيرين نباشد گومباش