شماره ٨١: خانه دنيا به سامان گر نباشد گو مباش

خانه دنيا به سامان گر نباشد گو مباش
نقش بر ديوار زندان گر نباشد گو مباش
حسن گيرا رانباشد حاجت دام و کمند
زلف بر رخسار جانان گرنباشد گو مباش
لعل سيرابش به داد تشنه جانان مي رسد
آب در چاه زنخدان گر نباشد گو مباش
حسن آب و رنگ در گوهري ز غلطاني است بيش
دانه ياقوت غلطان گر نباشد گومباش
چشم پوشيدن ز دنيا قابل افسوس نيست
در نظر خواب پريشان گرنباشد گو مباش
نيست جاي شکوه بيرحمند اگر سنگين دلان
مؤمني در کافرستان گر نباشد گو مباش
با فروغ روي ساقي حاجت مهتاب نيست
کرم شب تابي فروزان گرنباشد گومباش
بي کمالان راست لب بستن به از گفتار پوچ
پسته بي مغز خندان گرنباشد گومباش
از لب خامش ندارد شکوه اي رنگين سخن
رخنه در ديوار بستان گر نباشد گو مباش
بيکسان را دور باشي نيست به از خامشي
در چو باشد بسته، دربان گر نباشدگومباش
آتش سوزان نمي دارد به دامان احتياج
در دهان حرص دندان گرنباشد گو مباش
مد عمر جاودان ماست شعر آبدار
قسمت ما آب حيوان گر نباشد گومباش
نيست صائب چشم مابر فتح باب آسمان
شير خون آشام خندان گرنباشد گومباش