شماره ٨٠: شمع بر خاک شهيدان گر نباشد گو مباش

شمع بر خاک شهيدان گر نباشد گو مباش
لاله درکوه بدخشان گرنباشد گو مباش
سبزه تيغ تو مي بايد که باشد تازه روي
باغ ما را شبنم جان گرنباشد گو مباش
فرش ما افتادگي، اسباب ما آزادگي
خانه ما رانگهبان گر نباشد گو مباش
اشتها چون سوخت،دارد لذت مرغ کباب
خوان مارا مرغ بريان گر نباشد گو مباش
شور بختي وقت حاجت مي کند کار نمک
سفره ما را نمکدان گر نباشد گو مباش
ما که چون دل گوشه اي داريم از گلزار قدس
دامن صحراي امکان گر نباشد گو مباش
بي سرانجامي غبار لشکر جمعيت است
روزگار مابه سامان گر نباشد گو مباش
مرکب آزادگان تخت روان بيخودي است
توسن گردون به فرمان گر نباشد گو مباش
زينب ظاهر چه کار آيد دل افسرده را؟
نقش بر ديوار زندان گرنباشد گومباش
اين قدر دلبستگي صائب به زلف يار چيست ؟
نسخه خواب پريشان گرنباشد گومباش