شماره ٧٨: ظاهر مردان به زيور گرنباشد گو مباش

ظاهر مردان به زيور گرنباشد گو مباش
حلقه بيرون در گر زر نباشد گومباش
رخنه هاي دام، فتح الباب صيد بسته است
سينه مارا رفو گر گر نباشد گو مباش
حلقه زنجير اگر ازهم بريزد گو بريز
کار دنيا را نظامي گرنباشد گو مباش
بي زباني آيه رحمت بود درشان جهل
طفل رادر دست اگر خنجر نباشد گو مباش
در عقيق بي نيازي هست آب صد محيط
نم اگر در قلزم اخضر نباشد گو مباش
چون صدف درپرده دل اشک باريدن خوش است
گر به ظاهر چشم عاشق ترنباشد گو مباش
از تپيدن مي توان کوتاه کرد اين راه را
قوت پرواز اگر در پر نباشد گو مباش
سايه بيدست، آه سرد اهل جرم را
سايه گر در عرصه محشر نباشد گو مباش
خازن گنج گهر را خلق خوش دام بلاست
در بساط بحر اگر عنبر نباشد گو مباش
از گداز جسم، خون خويش خوردن غافلي است
درد اگر در باده احمر نباشد گومباش
سوده ياقوت سازد پرتو مي مغز را
ميکشان را تاج گوهر گرنباشد گو مباش
تخم اميدي ندارم تاکنم باران طلب
آب اگر در ديده اختر نباشد گو مباش
ازتماشا به ندارد حاصلي دنياي خشک
صورت ديوار اگر دربر نباشد گو مباش
خوابگاه نرم، صائب سنگ راه رهروست
بستر وبالين ما گر پرنباشد گو مباش