شماره ٦٦: درگلستان بلبل و در انجمن پروانه باش

درگلستان بلبل و در انجمن پروانه باش
هرکجا دام تماشايي که بيني دانه باش
کفر و دين را پرده دار جلوه معشوق دان
گاه دربيت الحرام و گاه دربتخانه باش
نور حسن لاابالي تا کجا سر برزند
بلبل هر بوستان و جغد هر ويرانه باش
جلوه مردان راه از خويش بيرون رفتن است
جوهر مردي نداري، چون زنان در خانه باش
دامن هرگل مگير و گرد هر شمعي مگرد
طالب حسن غريب و معني بيگانه باش
خضر راه رستگاري دل به دست آوردن است
در مذاق کودکان شيريني افسانه باش
دست تا از توست، دست از دامن ريزش مدار
تا نمي در شيشه داري تشنه پيمانه باش
تا شوي چشم و چراغ اين جهان چون آفتاب
پوشش هر تنگدست و فرش هر ويرانه باش
بي محبت مگذران عمر عزيز خويش را
در بهاران عندليب و در خزان پروانه باش
سنگ طفلان مي دهد کيفيت رطل گران
نشأه سرشار مي خواهي برو ديوانه باش
صحبت شبهاي ميخواران ندارد بازگو
چون ز مجلس مي روي بيرون لب پيمانه باش
ما زبان شکوه را در سرمه خوابانيده ايم
اي سپهر بي مروت، درجفا مردانه باش
تا مگر صائب چراغ کشته ات روشن شود
هر دل گرمي که يابي گرد او پروانه باش