شماره ٦٤: چشم و گوش و لب ببند، از شور و شر آسوده باش

چشم و گوش و لب ببند، از شور و شر آسوده باش
خويش را گردآوري کن از سپر آسوده باش
ازکمان توست هر تيري که در دل مي خلد
راست شو، از تير طعن کج نظر آسوده باش
هر چه صورت مي پذيرد سايه کردار توست
لب بگز از حرف تلخ،از نيشتر آسوده باش
تا ثمر دارد رگ خامي، ز دار آويخته است
پخته شو، ازدار و گير اين شجر آسوده باش
از جهانگردي غبار خاطر افزون مي شود
ازتو بيرون نيست منزل، از سفر آسوده باش
پرتو خورشيد هيهات است ماند برزمين
از شبيخون فنا اي بيجگر آسوده باش
خلوت آيينه روشن از فروغ حيرت است
ز اختيار خوب و زشت و خير و شر آسوده باش
شد زمين از بردباري مظهر حسن بهار
گرچه خاک ره کنندت پي سپر آسوده باش
چون صدف صائب ز دريا گوشه اي کن اختيار
ز انقلاب موج آب چون گهر آسوده باش