شماره ٦٢: از زمين دامن بيفشان همسفر با ماه باش

از زمين دامن بيفشان همسفر با ماه باش
خانه را زير و زبرکن آسمان خرگاه باش
شبنم بي دست و پا شد همسفر باآفتاب
چون بلند افتاد همت، دست گو کوتاه باش
با سبکروحان گرانجان بودن از انصاف نيست
چون دچار کهر با گردي، سبک چون کاه باش
در حريم عفو لاف بيگناهي مي زني
همچو يوسف مستعد تهمت ناگاه باش
شمع از تيغ زبان خود بود درزير تيغ
زينهار از آفت تيغ زبان آگاه باش
خصم عاجز را قوي دان تا نگردي پايمال
گرچه شيري، برحذر ار حيله روباه باش
يوسف من، دردسر بسيار دارداعتبار
با عزيزي برنمي آيي، همان درچاه باش
در گنهکاري به جرم خويشتن اقرار کن
مي کني چون خواب، باري درميان راه باش
تا مگر صائب شکست خويش راسازي درست
درپي خورشيد تابان روزو شب چون ماه باش