شماره ٥٧: مرد صحبت نيستي، از ديده ها مستور باش

مرد صحبت نيستي، از ديده ها مستور باش
از بلا دوري طمع داري، ز مردم دور باش
نيستي چون مي حريف صحبت تردامنان
در حجاب پرده زنبوري انگورباش
پيش شاهان قرب درويشان به ترک حاجت است
دست از دنيا بشو همکاسه فغفور باش
گر ترا بخشند از دست سليمان پايتخت
در تلاش گوشه ويران خود چون مور باش
مور بي آزار دايم خون خود را مي خورد
خانه پر شهد مي خواهي، برو زنبور باش
بدر ازبيماري منت هلالي گشته است
از فروغ عاريت تا مي تواني دور باش
تا نسازندت کباب از چشم شور اهل حسد
همچو عنقا صائب از چشم خلايق دور باش