شماره ٥٦: هيچ نوشي نيست بي نيش اي پسر هشيار باش

هيچ نوشي نيست بي نيش اي پسر هشيار باش
خواب شيرين پشه دارد درکمين بيدار باش
قرب آتش طلعتان تردامني مي آورد
آب پاي گل مشو، خارسرديوار باش
نشأه زنداني بود در شيشه هاي سر به مهر
گرسري داري به شور عشق،بي دستار باش
جز سرانگشت ندامت نيست رزق کاهلان
مزد مي خواهي، چو مردان روزو شب در کار باش
مهر خاموشي صدف راکرد معمور از گهر
لب ببند از گفتگو، گنجينه اسرار باش
آب را استادگي آيينه گلزار کرد
پا به دامن کش درين بستانسرا سيار باش
خار بي گل را گل بي خار سازد احتياط
جمع کن دامان خود فارغ ز زخم خارباش
صحبت پل مي کند سيلاب را پا در رکاب
چون دوتا گرديد قد صائب سبکرفتار باش