شماره ٤٣: حجت شور قيامت لب خندان تو بس

حجت شور قيامت لب خندان تو بس
هم نبرد صف محشر صف مژگان تو بس
قبله زنده دلان غنچه خندان تو بس
زمزم سوختگان چاه زنخدان تو بس
گر همه روي زمين لشکر ايمان گيرد
علم افراختن زلف پريشان تو بس
نگشايند در جنت اگر بر رخ ما
دلگشاينده ماچاک گريبان تو بس
خط ياقوت اگر از لوح جهان محو شود
سرخط سبزه جنت خط ريحان تو بس
گل رخسار ترا شبنم بيگانه مباد
عرق شرم به صد چشم نگهبان تو بس
لاله زاري شود از نامه سياهان گرخاک
همه را شبنمي از قلزم احسان تو بس
مهر و مه گر به شبستان تو پرتو ندهند
چون گهر، صافدلي شمع شبستان تو بس
اي دل از شور قيامت چه توقع داري ؟
شوري بخت، نمکدان سر خوان توبس
گر نبخشد گل جنت به تهيدستي ما
دامن پرگل ما گوشه دامان تو بس
صائب اين آن غزل خواجه نظيري است که گفت
هر که برهان طلبد قول تو برهان تو بس